ღ نـــفــس ღ ♥ مــگر تــو هوا بودی که در نبــودت اهسته دارم خفه می شوم ؟♥ |
||||||||||||||
دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 12:33 :: نويسنده : nafas
آخه فک و فامیله که داریم؟
ادامه مطلب ... یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 11:26 :: نويسنده : nafas
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 11:25 :: نويسنده : nafas
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا" قایم باشک؛همه ازاین پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبالدیوانگی برود همه قبول کردند. او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد بهشمردن....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛ لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛ خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛ اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛ هوس به مرکز زمین رفت؛ دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛ طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد. ودیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک... همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشقمشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید. نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام. اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق. او از یافتن عشق ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است. دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند،او کور شده بود. دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.» و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
فواید ازدواج: قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر برین ادامه مطلب... ادامه مطلب ... شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : nafas
چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : nafas
تحول در شعر عاشقانه ی فارسی: حافظ:تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت....جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت فروغ:ای شب از رویای تو رنگین شده....سینه از عطر توام سنگین شده سهراب:دوست را زیر باران باید برد...عشق را زیر باران باید جست ترانه امروزی:دوس دختر من نازه...قلبش پر احساسه عاشقش شدم تازه بچه ژیگولای امروزی:دوست دارم کثافت...لعنت به اون قیافت خوب همانطوری که مشاهده کردید شعر عاشقانه ما رو به پیشرقته و در سال های آینده ما به یکی از صاحبان سبک شعر نو عاشقانه میرسیم... پارتی لو رفته در شمال تهران
تصاويری كه مشاهده می فرماييد از اين مراسم لهو لعب گرفته شده است. ادامه مطلب ... نگــــــو بـار گـران بودیم و رفتـــــــــیم نــــــــــــــــگو نا مهــــــــــــربان بودیم و رفتــــــــــیم اخه اینهــــــــــــــــــا دلیــــــــــــــــــــــل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیمو رفتیم...
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||||||||||||||
|